بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند ،خیلی از خوشی ها را خودمان کوفت خودمان کردیم .
زندگی است دیگر...
یک وقت هایی نوک پا نوک پا راه میروی که خیس نشوی ،یک زمانی هم همه ی دار و ندارت را به آب میزنی، دل به دریا میزنی ...
هر چه هست داستان یک لحظه است .
یک آن ، یک مهلت ، یک فرصت
اصلا یک " فرصت " را بگذاری که بگذرد؛ " این زمان " میشود " آن زمان "....
میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته ، سرد شده ، از دهان افتاده..
طعم تلخ و گس شده اش حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید ..خورده نمیشود که نمی شود ، باید بریزیش دور...
" فرصت " را که بگذاری بگذرد میشود مثل آبِ تنگِ ماهی که به وقتش عوض نشود آنوقت دیگر آن ماهی هم ماهی نمی شود...